زَر نوشت

وبلاگی بیش نیست.

زَر نوشت

وبلاگی بیش نیست.

داستان: سقوط

از میان تاریکی خانه ها صدایی بلند شد: همه آنها در میان آتش اند. با دهنه های سوزان و بدست فرشتگان سختگیر و تندخو اسیر.  عیسی(ع) صورتش را جلوتر برد. انکار می خواست روح سرگردان را بهتر ببیند. حواریون نگاهی به عیسی(ع) انداختند و نگاهی به ظلمات دهکده. آرزو می کردند کاش آنها هم می توانستند مثل عیسی(ع)  ببینند. عیسی(ع) فرمود: چگونه فقط تو صحبت می کنی؟ چرا دیگران حرفی نمی زنند. جواب آمد: من در میان آنها به سر می بردم ولی از آنها نبودم. وقتی عذاب آمد مرا هم با آنها گرفت. اکنون به تار مویی بر لبه دوزخ آویزانم و نمی دانم سرنوشتم چه خواهد شد. سرما شانه های همه را به گردنهایشان می فشرد. تا جلیله راهی نمانده بود. اما سرما امان از عیسی(ع) و یارانش ربوده بود. از بیراهه آمده بودند تا  سریعتر برسند که در تاریکی کوهستان راه را گم کردند. حجم های مبهم یک روستا برایشان نوید دهنده گرما بود و شاید اندکی غذا و مشخص شدن راه. قدمها را تندتر کردند تا زودتر به روستا برسند. در دلهایشان تعجبی کم کم شکل گرفت. تمام چراغهای روستا خاموش بود. دریغ از یک فانوس در کوچه های دهکده. عیسی(ع) کم کم داشت متوجه ماجرا می شد. دیدن چند جسد در اولین کوچه و جسدی که از پنجره خانه ای آویزان بود همه را میخکوب کرد. خدایا چه خبر است. آهسته وارد کوچه شدند. فاجعه بزرگتر بود. انگار در این روستا همه مرده بودند. جسد بزرگ یک گاو و تعدادی مرغ در بیرون یک خانه جای شک نگذاشت که اتفاق عجیبی در این روستا افتاده است. عیسی(ع) فرمود: بی شک اینان به خشم الهی عذاب و نابود شده اند. و اگر به تدریج مرده بودند یکدیگر را به خاک می سپردند. یوحنا گفت: یا روح الله. از خدا بخواه اینان را برای ما زنده کند تا به ما بازگویند از کردارشان تا ما از آن دوری کنیم. دیگران نیز تایید کردند. از کوچه ای بیرون آمدند. در مقابلشان تلی از خاک بود. یا شاید تپه ای کوچک. عیسی(ع) بالای تپه ایستاد. حواریون کنار هم راه می رفتند و از عیسی(ع) جدا نمی شدند. بالای تپه ایستادند. همگی نگاهی به ده کردند. سرما و تاریکی تاثیر وحشت را بر آنان بیشتر کرده بود. عیسی(ع) فرمود: پروردگارا یکی از اینان را زنده کن تا ببینیم بر سر این قوم چه آمده است. و پاسخ شنید: آنان را صدا بزن. حواریون نتیجه مناجات را پرسیدند. عیسی(ع) فرمود اندکی صبر کنید. تا همه چیز روشن شود. و سپس صدا زد: ای مردم! همه ساکت ایستاده بودند. بعد از صدای عیسی(ع) سکوتی همه جا را فرا گرفت. هیچ کس در آن ظلمات هیچ چیزی می دید، جز شبح خانه های ده که در نور ستارگان پیدا بودند. ناگهان صدایی پاسخ داد: لیبک یا روح الله. وحشت و ترس از لحن گفتار گوینده می بارید. گویی در حال سقوط صحبت می کرد. چشمان حواریون در تاریکی دهکده بدنبال منبع صدا می گشت. عیسی(ع) فرمود: چه بر سر شما آمد که اینگونه شدید. چه کار کردید که عذاب خدا بر شما نازل شد. صدا پاسخ داد: مردم این ده به جرم پرستش طاغوت، دوستی دنیا، ترس اندک، آرزوی دور و دراز و غفلت در سرگرمی و بازی، عذاب شدند. لوقا به عیسی(ع) و بخاری که از دهانش خارج می شد نگاهی انداخت: دوستی شما نسبت به دنیا چگونه بود. پاسخ آمد: مانند محبت کودک به مادرش هرگاه به ما روی می آورد شاد می شدیم و هرگاه رو می گردانید غمگین و محزون می شدیم. عیسی(ع) پرسید: پرستش شما نسبت به طاغوت چگونه بود؟ پاسخ داد: از اهل معصیت تبعیت می کردیم. عیسی(ع) پرسید: سرانجامتان چه شد؟ گفت: شبی را به خوشی و عافیت به عیش گذراندیم و صبح گاه در هاویه افتادیم. فرمود: هاویه چیست؟ گفت: سجین. پرسید: سجین چیست؟ گفت: کوههایی است از آتش گداخته که تا قیامت بر ما افروخته است. عیسی(ع) پرسید: چه گفتید و به شما چه گفتند؟ صدا گفت: به فرشتگان و موکلان عرض کردیم ما را به دنیا برگردانید تا در آن زهد بورزیم گفته شد: دروغ می گویید. سرنوشت اقوام دیگر را دیدید و عبرت نگرفتید. اگر به دنیا باز گردید بار دیگر عصیان خواهید نمود.

عیسی بن مریم(ع) از تپه پایین آمد بعضی از یاران هنوز لابلای خانه های دهکده را بدنبال صاحب صدا با چشم می‌کاویدند. متی گفت: سرّ گم شدن امشب ما گذشتن از این دهکده و دیدن سرنوشت آنها بود. و گرنه عیسی(ع) که علم غیب دارد و مسیر را خوب می داند. بدنبال عیسی(ع) براه افتاد و دیگران نیز. عیسی(ع) از لابلای کوچه ها گذشت تا راه جلیله را پیدا کرد. چند قدمی که رفتند ایستاد و برگشت و نگاهی به دهکده انداخت: ای دوستان خدا. خوردن نانی خشک با نمکی زبر و خوابیدن بر مزبله ها و در خرابه ها خیر بسیاری دارد اگر دنیا و آخرت انسان در عافیت و سلامت باشد. عیش دنیا به لحظه ای از عذاب آخرت نمی ارزد. در صورتی که  لحظه ای از زهد در دنیا عمری سلامت و عافیت در آخرت به ارمغان می اورد.

صبح گاه فردا جلیله میزبان مهمانانی بود که شبی هراسناک را گذرانده بودند.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد